مقالات ترجمه شده



دیدگاه لیلی اطرش درباره­ ی« لنگرگاه خیال» در مجله­ ی تایکی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لنگرگاه خیال جواب پرسش­هایی است که ذهن انسان را مشغول می­کند و از زمانی ­که کار در تلویزیون را کنار گذاشتم ذهنم را مشغول کرده و مرا در خود فرو برده بود. من نویسنده­ ای هستم که بعضی ارتباطات و تجربه زندگی­ ام ­را از وسایل ارتباط جمعی به­دست آورده­ ام و وارد مکنونات زندگی واقعی شهروند عرب شدم که دل­ مشغولی­ هایش سیاست، مسائل اجتماعی، دینی و ارتباط آنها با عصر فضا است که اندیشه و تاریخ شفاهی را ترویج  و زمینه را برای جعل  و تقلب در آن به وجود می­ آورد. این ها هم­زمان با ظهور مبلغین و مفسرین بی ­دانش و بازگشت ارتجاع سیاسی توام گشته. زمان درازی را به ­تأمل درباه­ ی تحولات جهانی درباره­­ی طالبان و وجود آنها و درهم­ آمیختگی سرنوشت عراق و فلسطین در سیاست جهانی قبل از سقوط بغداد، پرداختم. در تمام این زمینه­ ها دل­ مشغولی­ ام انسان و زنان بود.
لنگرگاه خیال داستان مردم عرب است با تمام دل­مشغولی­ها و تنوع افکارشان که زبان دوران یعنی وسایل ارتباط جمعی آنان را در امارت متحده عربی دورهم جمع کرد و همچنین داستان ستاره­ های وسایل ارتباط جمعی است در زمانی ­که به­ کشورهای دیگری می ­روند که اهمیتی به­ آنها نمی ­دهند، زرق و برق خود را می­ پوشانند و به ­شکل مردم عادی به ­ذات و ­کشور خود بر می ­گردند تا وجودشان مرکزی شود برای احساس غربت و تنهایی ­یشان. در چنین شرایطی فکر پیرامون جوهر خود متمرکز می­شود و مکان آن قدرت، حضور، پیوند و اهمال جزییات را در اهمیت ذات، از دست می­دهد. از این رو داستان به­نزدیکی مکان اهمیت نمی ­دهد و روی برجستگی­ های آن درنگ نمی­­کند، مگر به ­اندازه­ای ­که عدسی دوربین دید و جزییات آن را که در خدمت برنامه بود ثبت کرد. اینها زمینه­ ای برای احساسات درهم تنیده و تداعی گذشته می ­باشد. اگر شادن یا سُلاف در کشورهای خود با کسی ­که دوست می­ داشتند ملاقات  می­کردند، مکان جایگاه و موقعیت خود را باز می­یافت.
سال­ ها درباره­ ی داستان فکر کردم ولی آن ­را در مدت دو ماه نوشتم. از خود می­پرسم با وجود نص صریح و روشن دینی، چرا تفسیر و تأویل احساسات زن را نادیده می­ گیرد و قانون گذار عمداً مثلاً از جمله­ ی: « لو قبلت بذالک المرأة – اگر زن به­آن قبول می­ کرد» چشم پوشی می­ نمایند. این امر با ماندن فضای شتابان کار تلویزیونی در ذهنم که جذابیت و دل­ مشغولی زیادی برایم داشت آمیخته شد و نمی­خواستم با آن تجربه­ی جدیدی سقوط کنم، این تجربه عبارت از این بود که رمان به صورت یک سریال مستند تلویزیونی درآمد که هر بخشی از آن در مکانی با نور پردازی سریع و در زمان معین ضبط می­شد. اگرچه رمان با برنامه تلویزیونی تفاوت دارد، اما دوربین ­پشت صحنه و آنچه هست را نمایاند  و برنامه ­ریز و کارگردان را به­ حالت طبیعی به ­تصویر کشاند مانند پخش مستقیم مهمان و مصاحبه کننده، در تمام شرایط، اوضاع و سروصدای­های محل و تنوع فضا. من از تمام قید و بندها رها شدم. شرایط خاص و کلی هریک از آنها یکدیگر را در مکان، زمان، سیاست و دین جذب و دفع می ­کند. آنها آگاهی و بینشی دارند که بر آن مسلطتند و آن را کنترل می­ کنند.
دوری از رسانه ­های ارتباط جمعی به­ من فرصت داد تا با دقت به ­درون محیطی بنگرم که درآن تجربه کسب کرده بودم و تا جایی ­که حافظه­ ام به­مانند یک نویسنده مرا یاری و تشویق می­ کرد درنگ کند و شگفت زده شود. چیزی ­که حافظه ­ام در یک حالت ناخود آگاه حفظ کرده بود، به­ میان آورم و روی کاغذ درهم آمیزم و این امر شگفت­ زده­ام می­کرد. پرسش­های زیادی درحالی­ که از رحم ژله­ ای خود به ­شکل گوشت و خون بیرون می­آید و اندیشه ­ها و تفکر به ­شکل پیکرها وچهره ­هایی که درهم می­ آمیزند و جدا می­ شوند تغییر شکل یافتند. زن هنگامی­ که به ­خانه­ ی اطاعت (شوهر) می­رود و یا مجبور به ­محلل می­ گردد، روزنامه­ نگاری که جز فروش اندیشه و قلم چیزی ندارد، خبرنگاری که برای نجات خود نزد رهبر طالبان می ­رود، پیشاهنگ تئاتری ­که طرد شده و سیاستمداری­ که از مقام خود سوء استفاده می­کند و سیاست و جنس را مخلوط  می­ کند.
لنگرگاه خیال داستان عشقی است که می­ شکند و روابط عاطفی و تجربه­ های انسانی و اجتماعی، هم­ چون رابطه ­ی سُلاف و جواد است. حال آنکه مردان به ­فریفتن زنان، تجاوز به ­حقوق آنان و ماجراجویی در کشیدن حشیش تا آنجایی ­که نمی ­توان حقیقت و توهم را از هم تشخیص داد، افتخار می­ کنند و زنان بر روابط رومانتیک یا سرکش در تجربه­ های شکست خورده خود سرپوش می­ گذارند و آن را خصوصیتی  می ­پندارند که نگاه به­آن، آن ها را جریحه ­دار می­ کند. مانند سلاف و شادن.
در لنگرگاه خیال ذات خود را به ­شهامتی­ که یک نویسنده لازم دارد تسلیم کردم و بادبان ­هایم را به ­باد رهایی و آزادی از ترس، هرممنوع و یا هر ردشده­ ای سپردم و به ­آن دختری­ که ساق پاهای خود را در هوا آزاد می­ گذاشت و به­ رؤیای خود اجازه می ­داد که از کوه­ها و مرز شهرش و آداب و رسوم آن بگذرد. عصای عمه ­ام و داد و فریاد مادرم که می ­گفت: باید ساق­ هایم را بپوشانم چون دخترم، مرا به­ خود می ­آورد. از آن زمان من عادت کردم که از واژه­ ها و عادات رها شوم  و جز نو آوری، تجربه و ابداع چیزی مانعم نمی ­شود، شاید موفق شدم.
  لیلی اطرش
ترجمه: کاظم آل یا سین                                                                             
لیلی اطرش در آئینه ای با اندازه خودش !!
« لیلی اطرش » روزنامه نگار و نویسنده­ ای نوآور در عرصه ادبیات عرب است که بیقراری زیادی در تکریم مقام زن در دنیای مردسالانه جهان عرب دارد و از بیان نظرات صریح خود در این خصوص ابایی ندارد.
این نویسنده هفت رمان و یک بیوگرافی، به نام « آرزوهای آن پائیز » نوشته و هم اینک آخرین دست نوشته اش با نام « همسران ارباب » زیر چاپ است. در گفت و گویی که با وی داشتم از فرهنگ عربی خود به طور جانانه ای دفاع کرد و سعی کرد در این فرصتی که آن را ( اغتنام ) نامید پنبه ی خیلی از مسایلی که زیر لحاف ادبیات عرب جریان دارد بر ملا کند.. به این گفت و گو توجه فرمایید.
وضعیت فرهنگی اردن را چگونه ارزیابی می کنید؟
- اگر بخواهیم  به­ طور کلی نظر بدهم باید بگویم تقریباً راضی کننده است. نام های جدیدی در عرصه ادبیات ظاهر شده اند که درحال رشد و بالندگی هستند و همین امر مرا خشنود می کند. اما این را تذکر دهم که در همین جریان هنوز به مسئله چاپ کتاب نگاه اقتصادی وافری دارند یعنی زیاد  محتوای کتاب ها برایشان مهم نیست بلکه با تعداد چاپ کتاب به دنبال گرفتن ماهی مراد از جوی باریک ادبیات هستند. متأسفانه در  کنار این
تجربه شهرهای فرهنگی مزید بر علت شده که در مجموع نوعی انتشار بیماری های روشنفکری را تکثیر می کنند. مثلاً شهر فرهنگی « کرک » را در نظر بگیرید که ۱۷ کتاب از یک خانواده چاپ کرده ولی در عین حال به بقیه ی نویسندگان اهمیت نمی دهد.  این اتفاق در جاهای دیگر هم دارد می افتد و بسیاری از نویسندگان را نا امید می کند مثل نویسندگان شهرهای « سلط، اربد و زرقا » که اگر کتاب هایشان بار معنایی زیادی هم دارد اما چون اهل زد و بند نیستند و نخواستند از کسی خواهش و تمنای بی مورد نمایند از قافله عقب افتاده اند.
 تعداد فعالان سودجوی این شهرها در بیشتر مواقع از ده نفر نمی گذرد. به طور منصفانه باید بگویم بعضی از دانشگاه ها به تعدادی از نویسندگان توجه کرده و به دانشجویان خود تکلیف نموده اند که درباره­ی آنها تحقیق و مطالعه کنند. ولی وزارت آموزش و پرورش از این قضایا به دور بود زیرا افکار حاکم بر آن قدیمی و متحجرانه است. تنها امید این است آنهایی که قدرت تصمیم گیری را در دست دارند افکار و روش­های خود را نوسازی کنند و نقش تازه ای را در این باره بازی کنند.
  یک نکته مهم این است که وزارت آموزش و پرورش که باید در اینگونه موارد پیش قدم باشد بسیار متحجر و عقب افتاده عمل می کند و خیلی از مسایل روز عقب تر است و باید خود را نوسازی نماید و نقش اصولی و پایه ای در این امر داشته باشد.
گستره ادبیات مردم شمول است و باید بر تجدید فرم زندگی مردم اثر گذار باشد ولی متأسفانه گویا در جهان عرب این طور نیست و ادبیات به فرم زندگی مردم کمکی نکرد، نظر شما چیست؟
- ببینید، در ادبیات، ما با یک چالش جدی مواجه هستیم. چرا که مردم قبل از این تغییرات به کتاب خوانی توجه ویژه داشتند و حتی می توانم ادعا نمایم که ادبیات نگارشی از مطبوعات زمان خود جلوتر بود ولی بعد از اینکه میهن عربی به دام جنگ های فرقه ای فرمایشی افتاد و همزمان با آن تغییرات سیاسی خاصی در کشورهای عربی حاصل آمد، یک تغییر ذائقه هم در زمینه ی ادبیات حاصل آمد و فهم مردم از ادبیات اصیل به سوی کتاب های دم دستی و یا کتاب های الهی سویه پیدا کرد.. سؤال اینجاست که ما از بیداری فرهنگی در جهان مدرن چه فهمی را دنبال می کنیم و وظایف دستگاه های مسئول در این باره چه می توانست باشد.
بعضی بر این باورند که جهانی شدن هویت ملی ما را از بین می برد ولی دیگرانی هم هستند که جهانی شدن را باعث آزاد شدن فرهنگ عربی از قید و بند تلقی می نمایند، نظر شما چیست؟
- نمی دانم چرا بعضی تصور می کنند که هویت ما عرب ها آنقدر شکننده است که نمی تواند در برابر فرهنگ های جدید تاب بیاورد و به استیصال و تغلیب تن خواهد داد در حالی که به نظر من این طور نیست و غنای ادبیات عرب هرگز مقهور واقع نخواهد شد زیرا از تمدن خاص خود پیروی می کند.
ولی معتقدم که اصولاً باید اجازه داد فرهنگ ها در تعامل با یکدگر باشند و به قدر کفایت از یکدیگر تأثیر بگیرند. تبادل فرهنگی با خود باختگی فرهنگی توفیر دارد و اصولاً تعامل با هر فرهنگ و تمدنی به ما کمک خواهد کرد.
بعضی، نویسندگی را یک فعالیت روحی و ترئینی می دانند،  نظر شما چیست؟
من نمی نویسم تا مثلاً خود را بیارایم. در صدد خلق اتوپیا یا آرمان شهر نیستم بلکه به سؤالاتی جواب می دهم که شخصیت های داستان هایم مطرح می نمایند. گاهی این سؤالات پاسخی دارند و گاهی ندارند. بنابراین در وسط این معرکه من فقط افکار آن ها را منتقل می کنم و اکثراً حتی حرف ها و سؤالات آن ها با آنچه مورد نظرم هستند فرق می کند. شخصیت رمان های من تعریف مشخصی دارند.
همه به وجود بحران نقد ( در ادبیات ) اعتراف می کنند، به نظر شما این بر اثر بحران وجدان شخصی است و یا از دیگران به ما منتقل شده است؟
- نقد عربی، اغلب زیر نفوذ بیماری روشنفکری قرار دارد. منتقدینی که نمی خوانند و نقد می کنند. اتفاقی که در جایزه ی شیخ زاید افتاد، دلیل محکمی بر این مدعاست. متأسفانه هیأت داوران، بزرگ ترین جایزه، کار سرقت شده و نشده را از هم تشخیص نمی دادند. این اوج بدبختی و ورشکستگی است، چگونه کسی که نمی داند، نقد می کند؟
بیشتر آن ها در دانشگاه ها تدریس می کنند، به معنی دیگر منتقدانی به جامعه تحویل می دهند که از جنس خودشان است. از این رو در شرایط حاظر نقد اثر گذاری ملموسی ندارد. فقط شیفتگی نسبت به بعضی از نظریه وجود دارد. ناتوانی و جانبداری متعصبانه وجود دارد، این امر روی حرکت نقد اثر منفی می گذارد و تأثیر آن بر عرصه ی ادبیات کم می کند.
بعضی شما را متهم می کنند که علیه « زمانی که بر تو حرام شد » طغیان می کنی و مردان را به شکل منفی به تصویر می کشی؟
من از اینکه علیه تمام قالب ها عصیان کرده ام افتخار می کنم( !! ) من بدون آنکه دنیایی برای زنان بسازم که در آن مرد را سرکوب کننده زنان جلوه دهم، از نظر اجتماعی جداً نگران مسائل زنان هستم. اعتقاد دارم که مشکل زنان اول از همه مربوط به خودشان می باشد و سپس مربوط به شرایطی است که در آن قرار دارند. اگر خشونت و ظلم بر بعضی قهرمانان زن داستان هایم روا شده مربوط به اصالت داستان است زیرا رمان بر اساس یک دنیای موازی دنیای حقیقی خلق می شود.
مایه تأسف است که با وجود تعداد زیاد زنان تحصیل کرده، اوضاع زنان عقب مانده است. ولی نیاز اقتصادی و یا طلب جایگاه اجتماعی به دختران یاد می دهد که باید خود صاحب اراده باشند. تمام قهرمانان رمان هایم از اقشار اجتماعی مانند زنان فرمانبردار، عصیانگر، مقاوم، تحصیل کرده و نادان هستند که سرنوشتشان را خود به دست می گیرند و بهای آن را می پردازند. دسته دیگر، زنانی هستند که تسلیم شرایط زندگی می شوند.
بیشتر نویسندگان را احزاب و یا دیدگاه های سیاسی ساخته اند، پشت موفقیت تو چه کسی قرار دارد؟
- من خود ساخته هستم.. زیرا زمانی که در سال اول دانشگاه « بیت لحم » بودم، عضویت در مجلس ملی فلسطین به من پیشنهاد شد و آن را نپذیرفتم. در تمام زندگی ام عضویت در احزاب را قبول نکردم. به انسان مستقلی که بتواند آزادانه  بنویسد ایمان دارم و از این جهت نویسنده باید مستقل از احزاب باشد. اگر چنین نباشد می باید هر ایده ای را هرچند اشتباه بپذیرد و از آن دفاع کند. از این رو همیشه خود را نویسنده ای مستقل می دانم. نویسنده ی مستقل می تواند هرکس را که بخواهد نقد کند و به چالش بکشاند.
گفتی که در سن جوانی عضویت در مجلس ملی فلسطین را رد کردی، چرا؟
- من زنی هستم که جز عقلم مالک چیزی نیستم.  از این رو می خواستم که عقلم از آن خودم باشد و به هیچ  وجه دچار خود سانسوری نشود. شما خود می بینی که به سر آن ها چه آمد. نمی خواهم دیدگاهی را بپذیرم که پس از آن باعث شرمندگی ام شود و یا مجبور بشوم از آن به طور بی مورد دفاع کنم.
در نویسندگی چه کسی راهنمایت بود و یا از چه کسی الهام گرفتی؟
- نمونه های زیادی بودند.. در هر مرحله از یکی تقلید و پیروی کردم. وقتی که کوچک بودم و تازه خواندن رمان را آغاز کرده بودم، مشغله ذهنی ام « جرجی زیدان » بود. سپس شروع به خواندن داستان های « آرسن لوپن »، « نجیب محفوظ » و ترجمه ی کتاب های فرانسوی، امریکایی و روسی نمودم و آثار مکتوب سایر کشورها را به زبان های دیگر خواندم. بعد از آن معارف و علوم دیگر را مطالعه کردم. نه فقط رمان می خواندم بلکه کتاب های روانشناسی و علوم اجتماعی را هم می خواندم. انسان  بدون ریشه ای نبودم و ریشه ای در آثار کلاسیک عربی و فرهنگ آن دارم و نمی پذیرم که نسخه ای از کسی باشم و یا دنباله رو کسی باشم..
 در هر مرحله تحت تأثیر یکی قرار داشتم ولی اکنون این تأثیر گذاری ها تمام شده است. تلاش می کنم « نو » شوم و در خود چیزهای جدیدی کشف نمایم.
دقیقاً بفرمایید، برای چه کسی می نویسی؟
- برای پیدا کردن پاسخ سئوال هایی که در وجودم می جوشند، برای خودم می نویسم و قبل از پایان کار به هیچ کس حتی نزدیک ترین شخص یعنی شوهرم نشان نمی دهم. سپس دیگران را از آن با خبر می کنم و به مجرد اینکه به چاپخانه رفت احساس می کنم که دیگر کار متعلق به من نیست بلکه از آنِ همه است.
با شاعر درگذشته نزار قبّانی ماجراهایی داشتی، توضیح می دهی؟
- زمانی که در تلویزیون قطر کار می کردم، دو بار، با نزار قبانی مصاحبه کردم. همان طور که می دانید بعد از اینکه او شعر « نان، حشیش و ماه » را سرود، شعرها و خود او در منطقه­ ی خلیج ( فارس ) به مسأله ای تبدیل شدند. در صبح روز پس از مصاحبه اول به من گفت: « این مصاحبه مانند برنامه ی درخواستی بینندگان جذاب می شود » ولی سرنوشت طور دیگری رقم خورد تا او را غمگین کند. بدون اینکه ما متوجه شویم کارگردان  این برنامه مجسمه برهنه ای از ونوس را پشت سر شاعر گذاشته بود. به این خاطر در محافل مذهبی مورد حمله قرار گرفتیم  و از پخش مجدد آن جلوگیری شد. یعنی در واقع کاری انجام شدکه ربطی به محتوای مصاحبه نداشت ولی بهر حال آن را تحت تأثیر قرارداد.
مصاحبه دوم کمی پیش از وفاتش – که به دوحه آمده بود – صورت گرفت و من به اتکا شخصیت جنجالی او که در محافل مطبوعاتی به چالش کشیده شده بود با او مصاحبه کردم. می خواستم او را به چالش بکشم و از زبانش حرف در بیاورم از این رو تعمد داشتم  و روی شعر « داستان من با شعر » ایشان و خودکشی خواهرش و حرف هایی که گفته بود تمرکز کردم. یاد دارم که از او پرسیدم: تو می گویی « زنی را که پیشانی ام را با دستمال پاک می کند دوست دارم، آن زن کیست؟ » جواب داد، « پرستار!! »
اما پرسشی که او را هیجان زده و عصبانی کرد و نزدیک بود از استادیو خارج شود، این بود که پرسیدم: بعد از کشته شدن همسرت بلقیس در انفجار سفارت عراق در بیروت، از تو شعری خواندم که در آن به یک مهماندار هواپیما ابراز عشق می کردی؟ در جوابم گفت: « آیا دوست داشتی بعد از مرگ او بمیرم؟ » پس از اینکه از استادیو بیرون رفتیم از من خواست آن را حذف بکنم و گفت: « این پرسش برازنده تو نیست، خواهش می کنم آن را حذف کن. » ولی من آن را حذف نکردم و روی آنتن رفت!!
به صراحت بگو، آیا قانع شدی که نزار قبانی شاعر زنان است؟
- نه نزار قبانی شاعر زنان است و نه احسان عبدالقدوس رمان نویس آن ها است.. آن ها زنان را از دیدگاه مردسالارانه به تصویر کشیدند « احساسات ذهنی و عریان »، البته نمی توانم شعرهای نزار قبانی را نا دیده بگیرم ولی در آن شعرها نگاه زن از دیدگاه مردسالارانه است.. تنها عقده زندگی قبانی خودکشی خواهرش بود. این رازی بود که از همه مخفی می کرد زیرا خواهرش عاشق شد و مُرد.. آیا خودکشی کرد؟ یا در یک قتل ناموسی کشته شد؟ و یا وادار به خودکشی شد؟ این را دیگر خدا می داند. در این خصوص کسی چیزی نمی داند، زیرا به خاطر شخصیت قبانی هیچ کس نمی توانست وارد آن قضیه بشود. به کسی اجازه نمی داد درباره ی آن حرف بزند مگر بعد از اینکه شعر « داستان من و شعر » را سرود و آن طوری که خودش می خواست آن داستان را روایت کرد. من به داستانی که یک جانبه روایت می شود، اساساً ایمان ندارم.
می گویند تو رمان نویس  چالش گری هستی و درباره ی تابوها حرف می زنی؟
- افتخار می کنم که چالش گر هستم و درباره ی تابوها حرف می زنم. من به شکلی وارد قضیه می شوم که مسائل جنسی را تحریک نکند. شما رمان هایم را خوانده و می دانید که من به ندرت و مگر بر حسب ضرورت مانند توصیفی که « سعدیه » در رمان اخیرم از خودش می کند، از کلمه های زننده و توهین آمیز استفاده می کنم که یک نوع جبرّیت مفهومی است.
وقتی که در رمان « لنگرگاه خیال » اجباراً وارد مسائل جنسی می شوم سعی می کنم موضوع را از خصوصیات فیزیکی خارج نمایم.
به عنوان یک نویسنده، شهرت به تو چه داد و چه چیزی از تو گرفت؟
- کار به عنوان خبرنگار به من این امکان را داد تا با شخصیت های برجسته عرب دیدار داشته باشم، به جاهای مختلف مسافرت کنم و زندگی شاعرانه آن ها را به تصویر بکشم و مستقیماً از حوادثی که پخش می شود و یا از پخش آن ها جلوگیری بعمل می آمد آگاه شوم و یک شهرت زود گذر به دست آورم.
اما رمان، بازتاب خود من است، دیدگاه من به جهان و آن چیزی که از من باقی می ماند.. اگر بخواهم به طور خلاصه گفته باشم در واقع روزنامه نگاری یک چیز مصرفی است ولی اگر برای رمان امکان خواندن فراهم شود، می ماند و مردم هرجا آن را پیدا کنند در دست شان خواهد بود. آیا این رؤیاست؟ شاید!
مصاحبه از : توفیق عابد – عمّان- الجزیره نت
ترجمه کاظم آل یاسین

تن دادن به ­تروریسم


هرنویسنده، اندیشمند یا انسان عادی حق دارد آگاهانه، بدون اجبار و با تحول فکری که در وجودش ایجاد شده هرطور بخواهد عقاید خود را تغییر دهد.
اعراب در دهه ­های پنجاه، شصت و بعد از آن به­ خواندن آگهی ­هایی­که در روزنامه  ­های حزبی منتشر  می ­شد عادت داشتند و کادرهای حزبی، اندیشمندان و روزنامه ­نگاران از انتساب به­ عقاید سیاسی خود یا چیزی شبیه آن تبری می­جستند. دلیل آن روشن بود و آن ترس یا ترغیب دستگاه­های امنیتی کشورهای عربی بود.
آقای «قمنی» به ­خاطر ترس از کشته شدن و آوارگی خانواده ­اش به ­دست کسانی­که او را تکفیر کردند و شرط گذاشتند، چنانکه از وجود خود تبری جوید این کار را نخواهند کرد، او از تمام عقاید خود تبری و توبه کرد و بدون بازگشت از نویسندگی کنار کشید، این موضوع پرسشی را مطرح می­کند که همه باید به­آن پاسخ دهند.جوامع ما به سوی کدام تاریکی می ­رود؟ چه کسی به ­این عده قلیل اجازه نفوذ و تسلط می ­دهد؟ چه کسی قباله­­ ی حق بخشیدن یا نبخشیدن توبه را قبل از دیگران به ­آنها داده؟
چه کسی آنان را، با شرایط و آراء­شان، نگبهان دروازه هدایت گذاشته؟ چه کسی روش ­های آنها را در قتل، ترویج، تکفیر و خون ریزی مجاز و آسان کرد؟ چرا همه دربرابرشان مقاومت نمی­ کنند و به­ آنها یاد نمی­ دهند: « خداوند هرکه را می­ خواهد هدایت می ­کند» و به ­رحمت و رفتار نیکو رهنمون می ­نماید. چه کسی دسته بندی گمراهی را برای مجاز دانستن کشتار مسلمانان در هر جایی و به­ بهانه مقاومت در برابر اشغال­گران، به ­آنها داده است؟
چه کسی این همه خشونت و قتل و خون ریزی با خون سردی و با فتوی ­های (علمای سنی) مخصوصی که با دین بیگانه ­اند به­ آنها یاد داد؟ دلیل آنها در کشتار بیست هزار عراقی که بیشترینشان زن و کودک هستند و بعضی برای پیدا کردن لقمه ­نانی و بعضی فروش­خون برای سد جوع کودکانشان بیرون می ­آیند چیست؟ در حالی­ که با وجود ادعا به ­اینکه هدفشان امریکایی ­هاست بیشتر از دوهزار نفر از آنها را نکشتند.
چگونه به ­خاطر دست درازی و ترس از آنها کارهای تروریستی ­شان تبدیل به ­مبارزه می­شود؟
هر چیز را باید به ­اسم حقیقی­ اش نامید، این تروریسم است و چیز دیگری نیست مگر تروریسمی­ که زیر عبای دین مخفی شده و اندیشه ­ی تاریک خرابکارانه ­ای­ که با اسلام خود را طاهر و پاک می ­کند.
هنگامی­ که آشکار گشت انفجار های لندن کار پاکستانی­ های مسلمان است، اعراب نفس راحتی کشیدند اما وقتی که نام یک عرب به ­میان آمد چهره­ شان درهم شد. در این دو حالت اسلام زیان دیده اول است. آنان که دین را به  اسم حفاظت از آن ربودند، خود جهان را علیه ­اش شوراندند و چهره ­اش را با  وحشی­گری و خون­ریزیِ بدون دلیل زشت کردند.
اسلام به ­تروریست­ها اجازه نمی ­دهد که مردم بی­گناه را در محل کار، رفت و آمد یا اماکن عمومی  به­ خاطر آسان بودن دسترسی مورد حمله قرار دهند.
غرب از چند دهه پیش دروازها­یش را به ­روی مهاجرین مسلمان باز کرد. مهاجرین برای تحصیل، کار و یا فرار به خاطر کمبود آزادی در جوامع خود، به آنجا رفتند. از میانشان دانشمندان، اقتصاددان و اندیشمندان برخاستند و در همه ی حرفه­ ها مشغول شدند. از نعمت آزادی، آرامش و آسایش بهره بردند و مساجدشان بنا گردید، در حالی­ که بعضی کشورهای عربی بدون کلیسا ماندند و آنها اعتراض نکردند. کشورهای غربی مرزهای خود را گشودند و به ­مسلمانان مهاجر شناسنامه دادند و مسلمانان با گذشت اسلامی در آنجا با دیگران زندگی کردند ولی دو دهه گذشته قرن بیستم شاهد مهاجرتی با اهداف دیگری هستیم که قصد آن تروریسم و پخش افکار آن می ­باشد. گروه­های تروریستی از آزادی غرب و پشتیبانی آنها به­ دلایل سیاسی استفاده کردند ولی چاه کن خود به ­چاه افتاد!
بعضی از آنها هدف ­های تروریستی خود را بدون لفافه و صریح اعلام کردند. ابوحمزه مصری دریک مصاحبه تلویزیونی که کانال الجزیره چند سال پیش با او انجام داد در پاسخ سؤال مجری برنامه که چرا  به ­غرب حمله می­ کند در حالی­ که شناسنامه انگلیسی دارد و با پول مردم مالیات دهنده آن و کمک وپشتیبانی دولت انگلیس در آنجا زندگی می­کند؟ پاسخش مو به­ مو چنین است: « برای قضای حاجت به ­آنجا می ­روم و بعداً بیرون می ­آیم».
زمانی­ که آن حرف را زد انگلیسی ­ها او را دستگیر نکردند و شناسنامه انگلیسی ­اش­را نگرفتند و در حالی­ که او در تعقیب مصری ­ها بود او را به­ مصر تحویل ندادند تا در آنجا زندانی شود. آنها از امثال او چشم پوشی کردند تا اینکه تروریسم در قلب سرزمینشان به ­سراغ آنها آمد. سپس شروع به­ سختگیری نمودند.
درکشورهای عربی حاکمان نسبت به ­افکار بسته چشم پوشی و راه را برایشان باز کردند تا احزاب لیبرال و ترقی خواه را بکوبند و عرصه را برآنها تنگ کنند، ولی افکار سلفی( بازگشت به­ گذشته) با قتل و تکفیر، حکام عرب را قبل از دیگران مورد حمله قرار داد!
لیبرال ­ها برای دوری جستن از برخورد تند و خشن آنها و یا استفاده از سرعت سازماندهی آنها سیاست سازشکاری را با افکار سلفی در پیش گرفتند. در این دو حالت بازنده اصلی این احزاب بودند. این تفکر با قتل، تکفیر و تسلط حتی بر مردان میانه­ رو دین و مؤسسات آنها، طغیان کرد.
تهدید آقای قمنی_ باوجود اینکه مرجع دینی است_ و تسلیم شدن او در سیاق قدرت احتمالات و شرایط خاص او قابل درک است. یک فقره از زنجیره­ای از ترور اندیشه، برقراری حساب و خفه کردن آزادی ­ها به ­اسم دین است. ولی تن دادن یعنی برخورد خشن­ تر و بیشتر و برگرداندن جامعه به­غارهای تاریک و گرفتن تمام دست آوردهای عصر روشنگری، اندیشه آزاد و حقوق زن است.
این مقاله پیش از به اصطلاح بهار عربی نوشته است.

     لیلی اطرش: نویسنه ی اردنی- فلسطینی
مأخذ : www.lailaatrash.com                                                       
 ترجمه: کاظم آل­ یاسین