احلام مستغانمی

غیاب تو برفی است که درِ خانه ام می بارد
غم نشاط و چالاکی زمستان را می  پوشد
و در انتظار صدایت می ماند
چه قدر می ترسم که برف ببارد و تأخیر کنی
زمان، گیرنده  ی باران است
خوشی، گیرنده ی ضجر است
و تو
در آن جایی که هستی
آیا غیبت من چون برف درِ خانه ات می بارد؟
الآن ساعت چند است؟
منظورم.. پیش تو الآن ساعت چند است؟
در آن جا جایی که بر علیه ما توطئه می کنی
خط های دراز.. و خط های پهن
و همه چیز میان ما را دور می کند
چگونه روزم، شبت را لمس می کند
و کدام تقویم عشقی
می تواند افسوس ما را جمع کند
اون شبِ قرن بود
منظورم شب هزارتایی ست
و من با حواسِ غیاب تو را باز می یابم
شکیبایی چون کره ی برفی می غلتد
به سوی سرازی های بلند غم
و چه قدر با شط ها سکندری خوردیم
آنگاه که دل هایمان همدیگر را صدا زدند
در اطراف کره ی خاکی
در میانه شب بعد از یک قرن
با اشتیاق شب را تا سحر بیدار می مانم
و مشغولم از خوشی های آخر سال
با حرص شب اوّل
که نیمه ی درد است پس از عید
برفِ غیاب توست که بر من می بارد
و من در پیشانی جهان در انتظارت
زمان را قدم زنان به سویت می آیم
تعداد سال ها به من ربطی ندارد
احتراز می کنم از تور رقم ها
می ترسم که مرا نشناسد
و مرا در حال لرز همچو درخت عید به خود واگذارد
در لباس برفی جشنم
اون نصف افسوس است بعد از هزار
تمام این غمِ بلند مرتبه
هیاهو و روشنایی ست
هیچ نوری مرا به سویت نمی برد
بدون توانایی به دیدار
چنگ انداخته ام به یقه های عطرت آگین ات
یخبندان مرا می فریبد
تا به پهنه ی سینه ات پناه ببرم
آیا پناهنگی مرا می پذیری
در شبی برفی.. گذشته از دو قرن
سال2000
چه زیباست سالی که جایی ندارد
مگر برای دو نفر
و آن ها نیستند جز صفر
غیرت خود را کمی کنار بگذار و بیا
وقتی که شمارنده، اعداد را تغییر بدهد
و بیایید « یک »
و میان عشاق بخزد
و مثل همیشه آن ها را دور کند!

احلام مستغانمی
ترجمه: کاظم آل یاسین


«««»»»


هرگز فراموشم نخواهی کرد
......

گفت: ( زن )
فقط برای تو
حرف های من بود که چارقدش را از سرش برداشت
و دل زیر خیمه ی تو
مهمان عشق است، روی زمین می نشیند
با دستانت آن را می خورانی

چه قدر برای استقبال از من
از غنیمتی سر بریدی
سپس خود غیرت است
به دستت ستمکارانه سرم را برید
هرگز فراموشم نخواهی کرد
هرگز فراموش نخواهی کرد
هرگز از پشیمانی که در انتظارت ست
هر کس مرا از دست بدهد، چون اسب تنها می ماند
و پس از من اصطبلی برای قلبش وجود نمی ماند
گفت: ( مرد )
با تو دیدم
و بی من نمی بینی
دوستت دارم
تا مرا در دیگری نبینی
دوستت دارم
تا کسی تو را نبیند.
این منم که با چشمان زنان جیب هایم را پُر کرده ام
و پیش از تو هیچ زنی را ندیدم
گفت: ( زن )
عشق
نیست مگر چشمانت دیگری را جز من ببیند
بلکه خواهم بود میان تو
و آن که می بینی
احلام مستغانمی
ترجمه: کاظم آل یاسین


«««»»»»

چیزها.. و دیگر
«««»»»
چیزهای زیبای
برای نخستین بار انجام می دهی
کسی نمی داند که چه هدیه داده ای
به خاطر آشفتگی نخستین تو شرمندگی نیست
چیزهایی هست که رازهای خود را حفظ می کنند
و دیگری به پاکی ات شک می کند
به خاطر خبیث بودن زیادش
و کمی چاره اندیشی ات
چیزهای کوچک
برای آخرین بار انجام می¬دهی
و نمی دانی که آخرین هستند
مگر این که
معجزه تأخیر کند
نهایت بی صبری چیزها
و نا امیدی انتظار تو
برای کسی که همه چیز زندگی تو بود
چیزهایی هست که در وقت مناسب نمی آیند
و دیگری که نمی آید
و سومی با شتاب می آید
تا برود
پیش از این که درک کنی که چیزها محترمند
چیزهایی هست که به یادت می آورند
به چیزهای زیادی که رخ نداده اند
اگر اتفاق می¬ افتادند
چه مقدار از آن ها تغییر می کردند
و آن مرد ممکن است در حال احتضار باشد
تا غمگینی چیزها را هنگام رفتن ببیند
چیزهایی هست که بدون اندیشه به آن ها فکر می کنی
بی آن که بدانی
آن ها َُّتو را تبدیل به شیء می کنند
نوکر آن می شوی.. و سرورت می شود
چبزهایی است که بر صاحب خود می گریند
و دیگری مسخره می کند
عشاقی که برای چیزی می گریند
روزی چیزی نیافتند مگر آن چه در مخیله شان بود
چیزهای که تو را وعده ی چیزهای زیبا می دهد
و دیگری تهدیدت می کنند
چیزها دروغ می گویند
چیزها می گریند
چیزها فریبت می دهند
و دیگری باورشان نمی کنی
مگر پس از پایان همه چیز
چیزهایی هست که مرگ را رد می کنند
چیزهایی هم هست به رغم وجودشان مُرده اند
و دیگری مرده اند، ولی در وجودت ساکنند
چیزهایی هست به خاطر افراط در ساخت آن ها فریبت می دهند
امّا از آن ها نمی گذری
آن ها هستند که تو را ترک می کنند
چیزهایی هست که دنبالشان می روی
و دیگری به اطراف خاطره ات چنگ می اندازد
چیزهایی هست که به تو درود می فرستند
و دیگری به تو پشت می کنند
و چیزهایی هست که دوست دارند تو را بکشند
ولی هر گاه به آن برخوردی
تو را کُشته می خواهند

احلام مستغانمی
ترجمه: کاظم آل یاسین

نظرات