اشعار عربی ( ترجمه شده )

        

 در انتظار تو می مانم
تا بر افروخته و درخشان بمانم
حتی پس از رفتنت
زمان زیادی می مانم، در انتظارت
در انتظار « عشق » بودم
و نه تو تنها
عشق.. ممکن است نرسد
از این رو در تهی، تنها دریانوردی می کنم
و به هیچ ستاره ای اجازه نمی دهم تا به مدارهایم رخنه کند
فقط اجازه می دهم در اطرافم بگردد
همچو ستاره ای سرگردان
به شرط حفظ حد اقل ها
از مسافتی میان غربت و دیدار
مسافت میان وحشت مطلق
و درهم آمیختگی مطلق
اگر می دانستی چه قدر تو را دوست می دارم
لبانت خنده می شدند
بلافصله
بلافصله
از آن زمان که تو را شناختم.. عشق به تو حرفه ی من بود
و حرفه ی من اشتیاق به تو
و غم و اندوه حقوثم بود
آن زمان که متوهم می شوم، از سر چشمه ات می نوشم
با لبانم از آتشت دور می شوم
اشتیاقم به تو فروزان می شود
همچو جنگلی که آتشت آن را شعله ور می کند
آیا شهامت آن را دارم که دوستت بدارم؟
آن زمان که به تو زل می زنم
و در جوهر وجودت عطر روبنده ی پوست و گوشت است
احساس می کنم که به چهره ی خود خیره می شوم
در دلِ آینه راستی
آیا شهامت آن را دارم که دوستت بدارم؟
تو یا من..
هر آن چه در سکوت هست مرا به هذیان جنون وار زیر سکوت.. یاد می آورد
آیا شهامت آن را دارم که دوستت بدارم؟
ای احمق شگفت انگیز جای تو را خالی می کنم
تو، چگونه باور کردی، آن زمان که گفتم نه..
و چگونه هزاران « بله » را نشنید؟
که با باریک بینی و با لبان خواهان سرک می کشد
پشت کلمه ی « نه » ی عبوس
تلاش کردی از من بسازی
شاهزاده ای در کاخی یخی
امّا من ترجبح دادم بینوایی باشم در صحرای آزادیم

غاده السمّان
ترجمه: کاظم آل یاسین


......................................


میدان برج، خشمگینانه از من پرسید:
کی به تو گفت که همیشه برای آزادی پناهگاهی برای پناه بردن وجود دارد؟
کی به تو گفت که آزادی در جهان عرب برای زنده ماندن است؟
پنداری سر زمین عربی کشتزاری برای کاشتن گورهاست.
بله، گویا زندگی عربی همچو زنجیر « جشن هاست »
برای بیرون آمدن از زندانی و رفتن به زندان دیگر
و تبدیلِ نقش و نگاری پارچه ای به نقش و نگار دیگر.

آدونیس – متفکر و شاعر سوری
ترجمه: کاظم آل یاسین

....................

کشورهایی وجود دارند
که برای موزه ها نذر شده اند
و مرگ که تنها « مالک زمان » است
در زمان صلح پُر از وبا و طاعون می شوند
و در زمان جنگ پُر از جسد
نمایشنامه ایست:
آماده- داس هایی برای سر بریدن
و آینده ای پوشالی

آدونیس: شاعر سوری
ترجمه: کاظم آل یاسین

......................

ستارگانی نفس راحتی کشیدند

تا ماهتاب غربتِ خود را خاموش کند
آذرخشی خواب می بیند
تا ستاره ای با زرِ تن خود برق دار شود
علفی و نجوای علفی
تا ماه حاضر شود
احتمالات این چنینی کافی است تا وظیفه قلب تغییر کند
بلکه می گویم یک مرد کافی است و یک شب
تا من زنی بشوم

جمانه حداد: شاعره لبنانی
ترجمه: کاظم آل یاسین

.........................

آه، دنده هایم را باد شکست
در غرناطه معلم بچه ها فریاد زد
لورکا می میرد، مُرد
در شب، فاشیست ها او را 
کنار فرات اعدام کردند
تن اش را سوراخ سوراخ
کردند و چشمانش را در آوردند
لورکا بدون دست
نجوایی فرستاد برای مرغ عنقا،
نور، خاک، هوا
و قطره های آب
ای مریم عذرا، ای باکره
من مقدس با نام تو به پایان رسیدم
این مرگ و سکوت اهل خانه
و این صلیب
برای بازگشت غایب از تبعیدگاهش
به سوی نور، این جهان سفید
برای مرگی که می بینم

عبدالوهاب البیّاتی
ترجمه: کاظم آل یاسین

............


انسانیت شما
............
اون فنجان قهوه تان
و لباس های نوتان
و آن کفش چرمی باشکوه تان
که در عروسی دوستی به پا کرده بودی:
همان دست های کوچکی است
که در کارخانه ها و مزارع کار می کنند
و همه چیز را به شما دادند
اون اشخاصی که راه را باز کردند
تا برسید به جایی که اکنون هستید
اون تمام کسانی ست که سنگ ریزه ها را گذاشتند
تا شما گم نشوید.
اون نان است
و بوی نان
و تمام افراد گمنام
که خیابان ها را تمیز می کنند
حال آن که شما خوابید

جمانه حداد
ترجمه: کاظم آل یاسین

...................

«لن أكون بينكم
لأن ريشةً من عصفور في اللطيف الربيع
ستكلّل رأسي
وشجر البرد سيحويني
وامرأة باقية بعيداً ستبكيني
وبكاؤها كحياتي جميل…»
...
« میان شما نخواهم بود
زیرا پر گنجشکی از خیال بهاری
سرم را فرا خواهند گرفت
و درختان زمستان مرا در بر
و زنی تنها در دور دست برایم گریه خواهد کرد
و گریه های او چون زندگی ام زیباست

انسی الحاج
ترجمه کاظم آل یاسین