حنا مینه - اکتشف سوریا


حنا مینه
اکتشف سوریا
ترجمه: کاظم آل یاسین




مقدمه
برای کسی که در برج عاج می نشیند آسان است که درباره ی علوم اجتماعی نظر بدهد و درباره ی فلسفه بنویسد و یا فلسفه بخواند و شاید هم درباره ی ادبیات نظر بدهد. برج عاجی نشینی نزد بیشتر اندیشمندان و فلاسفه وجود دارد و این برتری جویی باعث می­شود ذات انسانی را مخفی کند. انسانی که سردرگم است و دنبال رهایی، وجدان انسانی برای این انسانیت از واقعیت های سیاه، پیام آورانی ساده بیرون می آورد که اعمال و کردارشان را به آن ها یاد آوری کند.
از این واقعیت سیاه و غوطه وری در فقر و بدبختی غنچه ای از قطره ی شبنم آسمانی که همان محراب آسمانی است آبیاری شده است، شکفته می شود.... در چنین شرایطی بود که حنا مینه متولد شد. از زمانی که انگشتانش نرم بودند سلول های درد و رنج مردم و بینوایی فقیران در درونش ثبت شد تا بعد از آن، این درد و رنج و بینوایی به شیره ای در جانش تبدیل شود و او را به سوی کاری نوآورانه که از لحاظ فراوانی، سادگی و نازک قلبی مثل و مانندی ندارد رهنمون کند. می شنویم که می گوید: «من نویسنده ی مبارزه و شادمانی انسان هستم. مبارزه شادمانی، ماهیت خودش را، بهروزی خودش را و حد اکثر لذت خود را دارد. زمانی که زندگی خود را فدای زندگی دیگران می کنی. دیگرانی که نمی شناسی، ولی در اعماقت ایمان داری تا آنان را از چنگال ترس، بیماری، گرسنگی و خواری رها کنی. شایسته است که در راه آنان قربانی بدهی، نه تنها هنگام خوشی کنارشان باشی، بلکه با جانفشانی تا حد مرگ.
آگاهی خودم همزمان شد با دگرگون کردن تجربه به آگاهی.... و نخستین تجربه ام در محله ی «مستنقع» (باتلاق) در اسکندرون جایی که بزرگ شدم مانند تجربه ی آخر که از این دنیا بروم و مانند تجربه ی مبارزه میان این دو دوره. همه ی تجربه ها بستگی به در نظر گرفتن دیدگاه مردم دارد تا به آن ها برای رهایی از نادانی کمک کند و همچنین حرکت کردن به سوی آنان و با آنان تا آگاهی. این نخسین گام بزرگی است به سوی آینده ای بهتر.»
حنا ناتوان رشد کرد. مادر و سه خواهرش به این و آن خدمت می کردند، امّا او که تنها پسر لاغر اندام خانواده بود به عنوان روز مزد به بیگاری می پرداخت.

در سال 1938 و در پی توطئه فرانسه و ترکیه اسکندرون به ترکیه واگذار گردید و ارتش ترکیه وارد آن گردید. یکسال بعد که ارامنه و اعراب مهاجرت کردند، او نوجوان شانزده ساله ای بود که از راه «کسب» به لاذقیه فرار کرد. رمان «الفم الکرزی» (دهان گیلاسی) روایت کننده این دوره از زندگی اوست.
حنا مینه از سن دوازده سالگی وارد فعالیت های سیاسی و حزبی شد و علیه قیمومیت حکومت فرانسه مبارزه کرد. زمانی که به لاذقیه رسید در بندر به باربری مشغول شد. چون فعالیت حزبی را در لاذقیه سخت دید با دوستانش مبادرت به تأسیس اتحادیه های کارگری نمود. از این دوره الهام گرفت و رمان «نهایت رجل شجاع» (فرجام مرد شجاع) را به رشته تحریر درآورد.
وی در خیابان ها روزنامه «صوت الشعب» (صدای مردم) را می فروخت. بیان می کند، بر اثر مقاومت فئودال ها پخش روزنامه سخت بود. یک شب عوامل آن ها او را تعقیب کردند و با چاقو مجروح کردند و چون گمان بردند او مرده است به حال خود رها ساختند. برای اینکه دوباره به سراغش نروند مجبور شد به بیمارستان نرود.
حنا، پس از اینکه بزرگ شد خود را در جریان رعدآسای مقاومت مردمی در برابر اشغال فرانسه گذاشت. او در زندان های فرانسه و حتی زندان های وطنی زمان فئودال ها پس از استقلال رنج کشید. این ها باعث شد تا خواب به چشمان مادرش نرود. مادرش آرزو کرده بود کاشکی پافشاری نکرده بودم و او را به مدرسه نفرستاده بودم تا «خواندن و نوشتن» را یاد بگیرد؛ وی بعد از پایان دوره ابتدایی در اسکندرون، شاگرد آرایشگر شد. در آن مغازه استعداد او شکوفا شد و در نوشتن نامه ها برای همسایه ها و عرض حال برای حکومت مهارت پیدا کرد، زیرا در محله «مستنقع» تنها کسی بود که سواد داشت. این امر آغازی برای مسیر طولانی نویسندگی اش بود.
پس از اینکه با نیروهای اشغالگر فرانسه مبارزه کرد، در جنگ جهانی دوم هنگام ورود ارتش «فرانسه ی آزاد» به سوریه داوطلبانه وارد نیروی دریایی شد، ولی چون شانس شرکت در جنگ «العلمین» علیه لشکر «رومل» روبای صحرا را پیدا نکرد، خدمت نظام را ترک کرد و به عنوان ملوان روی کشتی های بادبانی که میان بنادر مدیترانه در رفت و آمد بودند مشغول به کار گردید. او از خلال اتفاقات سیاسی بارها مرگ را با چشمان سردش دید. اینجا بود که اشتیاق او به دریا و نوشتن آغاز گردید.
چون با کار ملوانی نتوانست نیاز گرسنگی خانواده را مرتفع بکند. از این رو مجبور شد به عنوان باربر در بندر کار کند و پس از آن در مغازه ی کوچکی به شغل آرایشگری مشغول شود.



زندگی نامه
حنا مینه در سال 1924 در لاذقیه دیده به جهان گشود. مادرش مریانا میخائیل زکور سه دختر به دنیا آورد که در آن زمان سه بدبختی حساب می شد. به خاطر این سه دختر بدبختی زیادی تحمل کرد. طبقه متوسط فقیر تا حد بدبختی یک عقل اصولی سنگدلانه داشتند. این طبقه با خویشاوندانش او را خوار و ذلیل کردند و متهمش کردند جز دختر چیزی نمی زاید. لازم بود که فرزند پسر بزاید و یا حداقل بعد از هر دختر پسری بزاید. سرنوشت او مقدر بود که سه دختر پیاپی بزاید و تلخی زندگی را پشت سرهم تحمل کند.
و اینچنین حنا در بارداری چهارم به دنیا آمد. مادرش برخلاف دفعه­های پیش، این بار از خوشحالی گریه کرد. حنا بعد از انتظار و رنج طولانی مادر، امّا با بیماری به جمع خانواده اضافه شد. مادرش می­ترسید از دستش بدهد. سپس به درگاه خدا دعا کرد تا دوباره زندگی ناامیدانه­ای نداشته باشد. مرگ هر روز در اطراف رختخواب حنا که زیراندازی روی حصیری مندرس بود و در خانه­ای محقر و فقیرانه دور می­زد؛ فتیله ی شمع زندگی­اش در گذر توفان سو سو می­زد. مادرش از صمیم قلب نذر و دعا می­کرد تا این شمع خاموش نشود. خطر از سر حنا گذشت، ولی ناتوانی تا جوانی همراه او بود. زمانی­که خطر مرگ به خطر نابودی و تباهی در زندان­ها و تبعیدگاه­ها تبدیل شد، مادرش از ترس اینکه دیگر او را نبیند گریه شدیدتری کرد؛ در حالی که او درد و رنج را به خاطر آنچه او مبارزه با استعمار فرانسه و تحقق عدالت اجتماعی می نامید تحمل می کرد.
پس، بر کودکی که اینگونه به دنیا آمد مقرر شد با خانواده از لاذقیه به شهر «سویدیه» در استان اسکندرون و سپس به شهر اسکندرون که کودکی­اش را در محله ی «المستنقع» گذراند مهاجرت کند. آنجا وارد مدرسه ابتدایی شد و در سال 1936 مدرک دوره ابتدایی خود را گرفت و ترک تحصیل نمود، زیرا خانواده توانایی فرستادن او برای ادامه تحصیل را نداشتند. او بجای کفش یک دمپایی داشت که زمستان می ­پوشید و تابستان­ پا برهنه بود. پدرش در بندر باربر بود؛ و گاهی در خیابان شیرینی می­فروخت و گاهی در باغ­ها به صورت روزمزد کارگری می­کرد. پدر حنا بیشتر وقت­ها برای کار خانواده را ترک می­کرد. مادر با ترس و گرسنگی با بچه­ها تنها می­ماند. این امر حنا را واداشت در سن کودکی کار بکند.
خانواده­ وی از کلیسا کمک دریافت می کرد. او درباره ی کودکی اش می گوید: «به مدت چهار سال با بعضی از کودکان در کلیسا کار می کردیم؛ شمع ها را خاموش و شمایل ها را حمل می کردیم و گاهی ایستاده می خوابیدیم. می توانم به صراحت بگویم و مطمئن هستم که به انداره ی کافی نماز خوانده ام. در حیاط مدرسه و کلیسا تعدادی گور یونانی بود. از بیکاری و تنهایی رنج می بردم و هنگامی که احساس غربت می کردم روی یکی از آن ها می نشستم. این نشستن ها گاهی همراه با گرسنگی بود. روی این گور یاد گرفتم خواب مدینه ی فاضله را ببینم بی آنکه نام آن را بدانم و پیش از رسیدن به سن بلوغ با عشق آشنا شدم، درصورتی که در آن زمان حق فکر کردن به آن را نداشتم.» زندگی سخت او اینچنین در رمان هایش بازتاب یافت وی درباره ی آن دوران گفت: «از بیکاری، غربت، فقر و گرسنگی رنج می بردم و بر سگ حسادت می ورزیدم، زیرا پناهگاهی داشت.»
پدرش آدم پُر سیروسفر آن هم از نوع خاص بود. در تمام این سیروسفرها نه سودی برد و نه به کسی سودی رساند. سفر را برای برآوردن مجهولی انجام می داد. خانواده را اغلب در اطرف شهرها با ترس، تاریکی و گرسنگی تنها می گذاشت. حنا می گفت: « هر وقت سؤال می کردم هدف از این همه سیروسفر چیست؟ هیچ جوابی دریافت نمی کردم. او ذاتاً طبعی بوهیمی داشت.»
در سال 1948 برای چند ماه در بیروت ساکن شد و پس از آن در دمشق ساکن شد. در دمشق ستاره ی اقبالش با نوشتن کتاب «المصابیح الزرق»  کم کم طلوع کرد. او به عنوان رئیس هیئت تحریریه در روزنامه «الانشاء» مشغول به کار شد و در همین زمان وارد سیاست شد. بر اثر کار سیاسی و برای فرار از دست «سازمان اطلاعات» مجبور شد به بیروت و از آنجا به مجارستان برود. از خوابیدن در زیر پل های سویس و سپس اقامت پنجساله در چین و بازگشتش در سال 1967 به میهن یاد را می کند. در این دوره و پیش از کار کردن در وزارت ارشاد شروع به نوشتن سریال های رادیویی با زبان کلاسیک و عامیانه نمود. مدت اقامت او در خارج از کشور ده سال طول کشید.
به هر حال، تجربه های سخت بدرد او خورد و در زمانی که در چهل سالگی نویسندگی را شروع کرد گفت: «من آهنی هستم که با آتش، فولاد آبدیده شد.»
او برای نوشتن کتاب «الشراع و العاصفة» (بادبان و کشتی) از تجربه های دریانوردی استفاده کرد. پنهان شدن در جنگل هنگام تعقیب توسط فرانسوی ها را ملاط کتاب «الیاطر» (یا نازبالش کشتی) قرار داد. با وجود اینکه نتوانست جلد دوم آن را تمام کند یکی از مشهورترین داستان های او شد.
در یکی از داستان هایش«الکتابة علی الاکیاس» (نوشتن روی گونی ها) حنا شرایط سخت زندگی کودکی اش را به تصویر کشید. او شرح می دهد که چگونه سوء تغذیه از او کودکی نزار ساخت که نمی توانست کار سخت بدنی کند. زمانی که احساس کرد باید به خانواده که از نظر مادی بی چیز بود کمک کند به بندر رفت و چون فهمید نمی تواند گونی ها را بلند بکند غمگین شد.
او در همین رمان نوشت زمانی که برای نوشتن چیزهای ساده معمولی به شخصی نیاز پیدا کردند، معلمش او را انتخاب کرد، زیرا او نوشتن می دانست. بعد از سال ها که در دمشق با معلم خود دیدار کرد، معلم همراه دوستی بود که او می شناخت. آن دوست به معلم گفت: امروز حنا نویسنده ی بزرگی است. آن مرد فروتن گفت: بله، می دانم او نوشتن را نزد من روی گونی ها یاد گرفت!
در پایان رمان ، حنا می گوید: « تمام عمرم با یک چیز جوهری به سر آمد و آن این بود که انسانیت خود را از خلال محقق کردن انسانیت مردم به حقیقت برسانم. کودکی ام را در بدبختی و جوانی ام را در سیاست گذراندم، زیرا بدبختی از طرف جامعه به من تحمیل شد. زندگی را پا برهنه، لخت، گرسنه و محروم از شادی دوران کودکی گذراندم.
امّا سیاست چهره اش را با انبرهای درد و رنج بر انگشتانم نقش و نگار کرد. زود یاد گرفتنم که چگونه درد خاص را به درد عمومی تبدیل کنم و چگونه وجودم را انکار کنم و بر خودخواهی پست و تمام وسوسه های احمقانه ای که نفس انسان وسوسه­گر آن است پیروز شوم. انسان درونم آرزومند است مرا به آنچه می خواهد بکشد نه آنگونه که باید باشم.
 محیطی که در آن بزرگ شدم تماماً بیسواد و به حد باور نکردنی عقب مانده بود. در تمام محله ی مستنقع هیچ کس سواد خواندن و نوشتن نداشت. ساکنان این محله و محله ی مجاور از درد کشیدگان این سرزمین بودند. آن ها بیهوده درپی رهایی و عدالت اجتماعی بودند که حتی نام آن ها را نمی دانستند.»

جوایز
 جایزه ی انجمن عالی هنر، ادبیات و علوم دمشق در سال 1968 برای کتاب «الشراع و العاصفة» و جایزه ی سلطان العویس امارات در سال 1991 و الشراع و العاصفة جایزه ی بهترین کتاب ترجمه شده به ایتالیایی در سال 1993 از انجمن فرهنگی جنوب ایتالیا و جایزه ی کتاب عرب از سوی اتحادیه نویسندگان مصر به مناسبت سیُ امین سال تأسیس آن نهاد به وی اهداء شد. همچنین در تاریخ 28/5/2002 نشان درجه ممتاز سوریه به ایشان تعلق گرفت.

ادبیات حنا مینه
حنا می گوید: «از زمانی که آثار عمر فاخوری را خواندم که چگونه یک نویسنده می باید از گوشت و خون باشد و نه از جوهر و کاغذ. درک کردم که هیچ چیزی نویسنده را زنده نگه نمی دارد مگر تماس نزدیک با زندگان و بیرون آمدن از پوسته ی تنهایی بودلری و نیز تنها تجربه با تمام معانی گسترده و ژرف آن ضمن رعایت یا عدم رعایت اصول اخلاق استکه جسم نویسنده را با گوشت می پوشاند و خون را در رگ هایش به جریان می اندازد و او را آماده می سازد تا پدیده آورنده باشد. اینگونه نویسندگان شخصیت هایی خلق می کنند که با ما زندگی کنند، هوای ما را تنفس کنند، چهره ای از ما شوند به طوری که احساس کنیم این ها خود ما هستند.
« حنا نویسنده ی واقع گراست که درباره ی خودش می گوید: « من نویسنده ی واقع گرای سوسیالیست هستم.» او واقع گرایی را به عنوان مکتبی که واقعیت را همانگونه که هست می پذیرد. از نظر او حقیقت در زندگی رخداد فنی در کار ادبی است. این مقوله ها «پژواک» و بیان چیزهایی که در جوهر نوآوری وجود دارند و در آنجا قوام می یابند و برمی گردد و حقیقت را به شکل دیگری منعکس می کنند: باصطلاح «فنی است» اگر بشود چنین گفت.
امّا مفهوم واقعیت سوسیالیستی آنگونه که ارنست فیشر در کتاب ضرورت فن آورده شرط های زیر را محقق می سازد:
- تحلیل واقعیت و نقد آن از میان یک عقیده ی معیّن که اجازه می دهد یک درک اجتماعی و نه فردی از پدیده به دست آید.
- تأکید روی فروپاشی بنیان های سنتی و پدیده فساد و عقب ماندگی.
- اطمینان و اتکا به آینده. از سوی دیگر این آینده ی خوش بینانه را می توان با مبارزه اجتماعی، قربانی دادن و تجربه برآورد کرد.
حنا می گوید: «واقعیت در نوآوری با واقعیت زندگی متفاوت است. واقعیت به عنوان یک مکتب در بیان پدیدآوری شامل تمام مکتب های ادبی از سمبولیسم گرفته تا اکسپرسیونیسم، افسانه ای، رمان و  رمان نو که در اروپا پدید آمد و بعضی از نوآوران عرب برای به کار بردن آن از همدیگر گوی سبقت بردند و همچنین رمان مدرن و بعد از آن را در بر می گیرد. زیرا خاستگاه تمام این ها واقعیت است چه مادی و چه معنوی. طبیعی است که اسطوره که به آن باور دارم بخشی از واقعیت است و آن را مانند دیگران رد نمی کنم.»
حنا میان رمان و قصه تفاوتی می بیند. رمان خودِ زندگی است و در حال پیشرفت است، می بینیم که قصه تصویری از زندگی است و مانند شعر، نمایشنامه و تمام ادبیات نثری در برابر رمان عقب نشینی می کند. امّا در مورد رابطه ی شکل با محتوی، این محتوی بود که او را به خود جلب کرد. ما می شنویم که می گوید: «هر رمانی را که می نویسم چیز تازه ای در آن هست و عرصه های پنهانی را کشف می کنم.» به نظر او: اگر کسی بدون تجربه ی کار سیاسی درباره ی سیاست بنویسد هر چند کار از نظر فنی خوب باشد از نظر ابداع چیزخوبی در نمی آید.

تأثیر او بر روند ادبیات
وی پدر رمان سوریه و یکی از ارکان رمان عربی لقب گرفت زیرا، رمان های بی شماری نوشت و حکایات تاریخی، زندگی نامه و حقایقی را با نیروی تخیل خود در هم آمیخت. همچنین عاشقان نقدِ ارزشی، حنا مینه را بعد از نجیب محفوظ بارزترین نویسنده ی معاصر جهان عرب می دانند. او سهم بزرگی در آنچه ادبیات دریا نامیده می شود دارد. زیرا ادبیات قدیم عرب تقریباً خالی از نوآوری درباره ی دریا بود. وی هشت کتاب درباره ی دریا نوشت که مهمترین آن ها «الشراع و العاصفة» می باشد کتابی که ناقدان نام آن را (حماسه دریا) گذاشتند. این رمان به زبان ایتالیایی هم ترجمه شد و جایزه گرفت. تحمل رنج و سختی دریا در ورطه و گرداب و در دور دست ها و رو به رو شدن با توفان ها را به این زیبایی در ادبیات نداشتیم.
یکی از پژوهندگان گفت که عنصر دریا در ادبیات حنا مینه مکان و انسان و الهه است و به شکل مادی و روحی با آن آشنا می شویم، به صورت نماد و اسطوره دریافتش می کنیم و به شکل فلسفه حقیقی زندگی آن را می خوانیم. این چنین در می یابیم که نزد او زن و دریا در ردیف ماجراجویی و تجربه، آمد و شد در ناشناخته ها و کشف اسرار آن ها و متناقض با نظم و ترتیب عادی است و هدف آن ها همیشه نوآوری و تغییر است. ولی با وجود اینکه محور اساسی کارش مبارزه برای عدالت اجتماعی بود که خود را نذر آن کرد که به عقیده او بدون این عدالت بشریت عذاب کشیده، برهنه، دلشکسته و آغشته به خون همانگونه که در مصاحبه هایش گفته، خواهد ماند.
باری کتاب های حنا مینه با استفاده از تجربه های او در اروپا، چین و جهان عرب به شکل جهانی انتشار یافت. او علاقه ی «خود» را به دیگری ابراز کرد و این علاقه را خانم «وجدان یحیی محمداه» مورد مطالعه قرار داد و در این تحقیق که مفهوم دیگری در پژوهش های ادبیات مقایسه ای مردم سایر کشورها و شیوه ی زندگی آن ها و ارزیابی گذشته شان به تصویر کشیده می شود. بنابر این مفهوم «دیگری» در ادبیات مقایسه ای «آدم بیگانه» شد و مفهوم «خود» یعنی «ملّی» یافته است.
با این منطق، «دیگری» در رمان های حنا متجلی می شود. او در سه گانه « حدث فی بیاتخو، عروس الموجة السوداء، المغامرة الأخیرة» [در بیاتخو اتفاق افتاد - عروس موج سیاه- ماجراجویی آخر] حوادث آن ها در بعد از دهه شصت و انقلاب فرهنگی چین رخ می دهد و اختلاف میان چین و شوروی را بازتاب می کند. در کتاب دیگری «الربیع والخریف» ( بهار و پاییز) درباره ی رخدادهای مجارستان است. امّا حوادث کتاب« فوق الجبل و تحت الثلج» (بالای کوه و زیر برف)  در بلغارستان اتفاق می افتد و درباره ی فروپاشی حکومت سوسیالیستی در بلغارستان است. در کتاب «المراة ذات ثوب الأسود» (زنی با لباس سیاه) از خلال شخصیت مارگرت فرانسوی و اسمیت انگلیسی درباره ی جامعه غربی (فرانسوی - انگلیسی) و مشکلات اجتماعی و انحراف جنسی آن جامعه ها بررسی می­کند. در کتاب «حمامة زرقاء فی السحب» (کبوتری آبی در ابرها» در مورد دمکراسی دروغینی که «جهاد مروان» در محله ی «سوهو» و «هایدپارکِ» لندن کشف کرد را مورد بحث قرار می هد.  کتاب «الرجل الذی یکره نفسه» (مردی که از خود متنفر است) بیان کننده ی عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوری و پایداری سوسیالیسم در چین می باشد. ایشان همچنین تعدادی کتاب در مورد استعمار فرانسه که در ادامه ی استعمار عثمانی است نوشت. آن ها را برای به بردگی کشیدن خلق ها و استثمار دو روی سکه می داند.
از میان آثار حنا کنش مثبت و منفی «خود» با «دیگری» را می بینیم. به طوری که: « خود وارد بافت دیگری می شود و با دیگری طوری مرزبندی می کند که تا به چندگانگی دیگری و تنوع، تفاوت و اختلاف آن می رسد.» رمان های حنا از راه ترجمه از حدود وطن گذشتند و جهانی شدند.
در مجموع از ایشان 44 اثر رمان ، داستان کوتاه، تحقیق و مجموعه مقالات به جا مانده است.


قهرمان داستان و ایدئولوژی مردانگی در ادبیات حنا مینه
برابر انچه شناخته شده شخصیت اول رمان و یا شخصیت اصلی را قهرمان داستان می گوییم. این شخصیت محور کشمکش و اساس ساختار رمان است که می تواند ضد طبقه ی خاصی باشد مانند « الشمس فی یوم غائم» و یا حتی ضد طبیعت باشد مانند «العاصفة والشراع» (بادبان و توفان) و یا ضد (خود) باشد مانند «مأساة دیمترو».... منتقدان اشاره می کنند که قهرمان داستان میان فرد و جامعه در حرکت است. زکریا در «الیاطر» قهرمان فردی است، امّا قهرمان اجتماعی که منعکس کننده پیشرفت آگاهی اجتماعی و مبارزه قهرمانانه اجتماعی در برابر چپاول و تراژدی که با آن زندگی می کند را می توان در «المصابیح الزرق» دید.
عموم پژوهشگران، قهرمان داستان را معمولاً شخصیتی چند وجهی  می بینند: قهرمان رمان مثبت و قهرمان رمان منفی. دکتر «محمد باردی» می گوید: « قهرمان داستان رمان های حنا مینه یک قهرمان واقعی است که وظیفه اصلی اش اعتراض به رخداده ها و نقد آن هاست. قهرمان مثبت همیشه می تواند از مشکلات و موانع بگذرد و برای مبارزه با دشمن داخلی و خارجی که جامعه را تهدید می کند قد علم کند و فرصت هایی برای هماهنگی با محیط اجتماعی خود پیدا کند و جامعه را بر ضد آن ها دعوت نماید. در حالی که قهرمان رمان مسئله دار به رغم حسن نیت و کار و فعالیت، خود را ناتوان از عبور از مشکلات و موانع شخصی و یا آن هایی که ضد ارزش در برابرش می گذارد، می بیند. چنین قهرمانی همواره خود را در برابر دنیایش تنها می بیند. به نظر می آید که او با آگاهی اجتماعی در جهانی که خطر مستقیم را احساس نمی کند، رو به روست. او احساس می کند که به سختی می تواند شخصیت خود را صیقل و شکل دهد.»
جرج طرابیشی قهرمانان رمان های حنا مینه را از لحاظ روحیه چنین توصیف می کند: «قهرمان های رمان حنا مینه ، در هر حالت موقعیت فردی خود را درک نمی کنند و از لحاظ تجزیه و تحلیل روحی و روانی و غیره رابطه­ای میانشان وجود ندارد. آن ها عموماً آرمان خواهانی هستند که جز به آرمان به چیز دیگری توجه ندارند و رشد انسان ها جز از طریق نزدیکی به ارزش ها برایشان قابل درک نیست اشخاصی هستند از خون و گوشت.
بعضی از تفسیرکنندگان نقص وجود را به خاطر «زنانه» بودن می دانند، امّا در عین حال تفسیری برای مردانگی ندارند، مگر: سختگیری شدید با خود تا رسیدن به شهادت. امّا دیدگاه بعضی دیگر، آن ها لبریزی وجودشان را «مردانگی» تفسیر می کنند. پس مردانگی یک مسئله ی مجرد تشریحی نیست و انسان مرد نمی سازد، بلکه مرد می شود و حتی اگر مردی را خلق کند، زندگی آن مرد جز مبارزه و سخت کوشی برای باقی ماندن در آن راه نیست و مردانگی بدون دلیل برای مردانگی وجود ندارد.»
در رمان «الشمس فی یوم غائم» خیاط روایت می کند: «رهبر سوارکاران وارد شد حاضران توجهی به او نکردند. او سوارکار شجاعی بود و نیروهای زیر دستش را در دشت ها و کوه ها رهبری کرده بود. وی برای رهایی مردم از دست پادشاه سختی های زیادی را با آن ها و برای آن ها تحمل کرده بود. او چشمانی داشت که هیچ بیننده ای نمی تواند برای مدتی به آن ها زل بزند. در آن مجلس مردی بود که هنگام ورودش چشم به او دوخت. آنقدر به چشمان او زل زد تا اینکه سایه ی سکوت سنگینی بر چادر حاکم شد. در میان شگفتی همه سوارکار به آن مرد نزدیک شد و با صدای بلند به او گفت: «بیا با هم مبارزه کنیم تا یکی از ما شکست بخورد و یا بمیرد. دیگری جوابش داد: «نه، نیازی به این کار نیست. ما از قبیله مردان هستیم و در قبیله ما چیزی به نام جوانمردی مردان وجود دارد. دوستی مرد با مرد را به من ببخش و این کافی است و در آن هنگام راز خود را از همدیگر مخفی نمی کنیم. آنچه او خواست به او داد: دوستی مرد با مرد را به او بخشید و آن ها در بدبختی ها و بلاها یاور هم شدند.»
درباره ی دوستی مردان گفتیم، ولی شکل جدیدی از مردانگی حول محور زنانگی و یا به عبارت دیگر از میان پرتجربگی جنسی با او با درست ترین معانی که حنا مینه در کارهایش بیان می کند، وجود دارد. در «الشمس فی یوم غائم» درباره ی مفاهیم روانشناختی مانند عقده اودیپ و وابستگی کودک به مادرش و ناخودآگاه رسیدن مادر به آرامش به خاطر وجود بچه. در اینجاست که حنا مینه با ظرافت و احساس خود این مفاهیم را به شکل مادی در می آورد و بدون اینکه روانشناسی خوانده باشد آن را بیان می کند. او روی مفهوم مردانگی تکیه می کند و با موفقیت از کشتی اودیپ می گذرد. انسان مرد زاده نمی شود، بلکه مرد می شود و در این دگردیسی آگاهی جنسی با زن به میان می آید. زن در اینجا مرد را به وجود می آورد و این چیزی است که حنا مینه در «الشمس فی یوم غائم» بیان می کند. زمانی که «زنِ زیرزمین» برای برگرداندن خنجری که در یک رقص اسطوره ای با آن زانویش را زخم کرده بود، درِ خانه اش را زد، مادرش عکس العمل نشان داد، در حالی که صاحبان خانه در دیدار روسپی چیزی جز «رسوایی جدیدی» که جوان سرکششان مرتکب شده نمی دیدند. مادرش با عصا به راه افتاد و چون مرغ کوچکی ایستاد و به خیالس آمد که سایه ی پرنده ای را می بیند که روی جایی که جوجه اش ایستاده می گذرد. از روی ترس قُدقُد نکرد. گیج شد و رنگش پرید. نخستین بار درک کرد که جوجه اش که در اتاقش خوابیده صاحب مرغ دیگری شده. احساس کرد بدون دلیل مشخصی با زن غریبه دشمنی می­کند. اکنون مادرم دنیای مرغ ها را ترک کرد، وارد دنیای انسان ها شد و به زن در برابر زن دگرگون شد.»
«شاید او به این ایده که من مرد هستم و با زن ممارست جنسی دارم عادت نکرده است. او در ذهنش که من کودک هستم چنگ می اندازد. چون کودک هستم، پس در مالکیتش هستم. یک بار مرا مرد به وجود آورد، در حالی که او زن است. راضی نمی شود زن غریبه ی دیگری بیاید و مرا از او جدا کند و با تنش آلوده ام کند و معنی دیگری به بوسه، نشستن در بغل، و بودن با من در یک اتاق در بسته، می دهد. مادرم جزیی از این معانی نمی شود، ولی مجبور است آن ها را احساس کند. زمانی که این احساس در درونش جای بگیرد، با این شعور کودکی که بزرگ کرده و مرد گردیده از دست داده است.»
این چیز عجیبی نیست که می شنویم حنا مینه می گوید: « قهرمانان زن رمان هایم حتی "زنِ زیرزمین" را دوست دارم. یا زنی را که  مجسم کنـد و همچنان اسطوره، گمـان و پـری ماه باقی بماند و «کـرم» قهرمان داستان رمان «الربیع و الخریف» دنبال آن می­ گردد.» و همچنین: «دوست دارم رمانی بنویسم و آن را به نخستین «زن پلید و ناهنجار» دمشق هدیه کنم، زیرا او با این پلیدی و ناهنجاری یک جامعه ی پیشرفته ای را به وجود آورد. جامعه ای که مرد با شرافت دروغینش بر آن برتری نیافت. نخستین زنی که وارد کافه یا رستوران شد، یا نخستین زنی که رقصید و آواز خواند، مسافرت کرد و بازگشت و حلقه ی عادات و رسوم اجتماعی را شکست همانند زنی که یاد گرفت و یاد داد. زن در هر حالتی که باشد خجسته است.»
اگر زن چنین است پس مرد را کامل می کند و تعادل او را برقرار می کند و از طریق او قهرمانان متولد می شوند. تعجبی ندارد که دوست داشتن زن تقریباً دل های قهرمانان حنا مینه را مالک شده اند.
در پایان شکل جدیدی از مردانگی را در رمان «الشمس فی یوم غائم» مطالعه می کنیم به عنوان مثال جورج طاربیشی می گوید: «پایان رمان با وجود ابهام خواسته شده، همه چیز را می گوید و همچنین درباره ی ناتوانی جوان و فلج شدنش به خاطر باز شدن زخمش می گوید.» در حقیقت او قهرمان مسئله دار است که پیش از این در ادبیات حنا مینه مطالعه کردیم، ولی خلاف گفته جورج طرابیشی پایان آن به گونه دیگری رقم می خورد: پایان رمان درباره ی نفرت جوان حرف می زند. این نفرت ممکن است گام نخستی باشد از مرحله ی هزار مایل به سوی یک دیدگاه مثبت از جهان و آنچه جوان آن را ستایش و احترام به «مردانگی» می نامید. انسان تنها با عشق زنده نمی شود، بلکه با نفرت. یکی از سرچشمه های  زیبایی ها در رمان «الشمس فی یوم غائم» به خاطر ورود آگاهانه ی ایدئولوژی نویسنده است. چگونه این مهاجم نفرت خود را نه فقط نثار پدر کرد، بلکه نثار طبقه ای که پدر نماینده آن است نمود. این طبقه ای است که از آن نفرت داشت و این واجبی است برای دوست داشتن انسانیت.»  
چه بسا آنچه جورج طرابیشی می خواست بیان کند آن گرایش به دشمنی که در دل هر موجود زنده ای وجود دارد. این گرایش به دشمنی به خاطر شرایط مبارزه، مقاومت و چیرگی بر مشکلات در مردان بیشتر از زنان است.
این قهرمانی چیزی نیست جز ارجمندی و اوجگیری گرایش به دشمنی و دعوت از او برای برآورده کردن اوج مردانگی است.

*  این مقاله در وب سایت مجله الکترونیکی شط پرس به لینک زیر منتشر گردیده است.
شناسه خبر: 3375





نظرات